Sunday, March 25, 2007

كشف يك شاعر جديد در امريكاي لاتين


راستش رو بخواین کم کم دارم مریض می شم.تلویفیزیون های اینجا که حالمو بد می کنه.صد رحمت به تلفیزوییون خودمون، نه بابا او ن هم یک پخی است مثل مال اینجا.راستش اوقات بیکاری و استراحت یا کتاب می خونم یا اینترنت.فقط حسنش سرعت تقریبا نامحدودشه.تو شرکت که که بلانسبت خر اینقدر کار میکشن که ای ...بگذریم یکی از سایت های مورد علاقه ام سایت جن و پری است البته به بقیه هم سر می زنم.چند وقت پيش جاتون خالی تو لینک خبر های کناری چشمم به جمال شاعری روشن شد از پاراگوئه اما به چشمای خودم اعتماد نکردم.از یکی از دوستان نادیده ام پرسیدم.کلی سر به سرم گذاشت تا جوابم رو بده.اسمشو نمی آرم مبادا به آدم فروشی متهم بشه یا تخریب شخصیت ادبی دیگران این شاعر کشف علی قنبری است درپاراگوئه
دو شعر ازلوییس آرماند(شاعر معاصر پاراگوئه) / علی قنبری دوشنبه، ۱۸ دیماه ۱۳۸۵کمپوزیسیون { قرمز}شیاری از گرانیت سرخ سرتاسر چشم انداز را می بردهمچون زخم ناسور– یا زخم درونی تن به روی صخره{ در کلمه ؟ { آیا لمسش می کند ؟ بنظر میرسدکه تکرار می شود اما هیچ شباهتی را در بر ندارد :دریا / بیابان درون در قلب می نوازد{ در فعل ؟ در زخم گشوده ، شیاری از گرانیت سرخ (سرتاسر چشم انداز را می برد){ استعاره ؟ همانطور که تو ظاهرا و از دوربه آن نزدیک می شویتوتمی از فضای افقی پابرجاکه سخن می گوید/ از یک آرزویپیشاتاریخی آب دشت های آرتزیناز بستر به بیرون می جهداز یک عمق یخی مثل خون و یاپگاه { صرفا ؟ ناپدید گشتندر برخورد با هوا – سایه – بانگ هجی شده با سرابِ استخوان تُرداسطوره یِ { محدودیت ؟ بال ها بهم می خورند بالا پایین و به روی دشتهای نمک در انتروپی مارپیچ شان پایین کشیده می شوند. ِ بدون عنوان آن جا یک درخت زبان گنجشک ، در سایه اش ایستاده استبربستر برگ هایشدر پاییزِ شاخه های پیش تر سیاه وقتی تو به آن نقطه ی عزیمت برسیآیا سرانجام یک نام خواهی داشت ؟ برتری ؟چیزی بیشتر از زمستان گذشته می دانی؟مکاشفه ی خاموش یک زبان گنجشکاز میان آن همه که ایستاده اند در سایه هاشانمیان خطوط سپید یک پنجره یا افقو ممتدتقریبا در عمق سوزنی یک چشمکه آن را در می یابدو برای یک بارواقعیتش را درک می کند.....اما اما برای کسانی که مثل جناب رئیس جمهور تازه فیلشان یاد هندوستان کرده که ال پوئبلو اونیدو می خواند و به آن باور ندارد و به کاشفان جدید یاد اوری می کنم که اشتباه ریستف کلمب را در کشف امریکا تکرار کرده اند.اين پاراگوئه كه آقاي قنبري كشف كرده اند پایتخت جمهوری چک فعلی است که برای راحتی کار گویندگان محترم تلویزیون خودمان با استقلال و فروپاشی محترمانه عین آدم از هم جدا شدند.خوب این آقای لوییس خان آرماند ساکن شهر پراگ هستند .نه پاراگوئه!www.louis-armand.comhttp://web.ff.cuni.cz/~lazarus/
لك لك هاي بزرگاني كه كتب شان جايزه هم برده
وخيال او مثل صاعقه هايي است كه آن مسافر نامور به چشم خود ديد كه بي اعتنا به زمان و بي
اعتنا به ربع و اطلال و دمن از ايليسوس به كرانه هاي آفريقا پر مي كشند
استاد كه نامي بزرگ هم دارند خيلي راحت جملات را در هم تنيده اند و مثل ادبيات ثبت احوالي نوشته اند تا مردم سر
در نياورند
the storks
را صاعقه ترجمه فرموده اند .راستي صاعقه چطور پر مي كشد
از آن گذشته استاد توضيحاتي مي دهند كه در دكان هيچ عطاري پيدا نمي شود.

گاهي مي شود خنديد

اين چه جور طنابي است
:حدس مي زنيد مترجم چه كار كرده؟ عجله نكنيد
باد طناب فرانسيسكان كشيش را تكان داد.آن ها جسد را توي گودال انداختند و حتا به خود شان زحمت ندادند طناب هايي را كه آخر كار به پايين پتو بسته بودند باز كنند....خورشيد رفته بود و چراغ ها برفراز جاده ي اصلي مي درخشيدند.
Frabciscan robe
مترجم توضيح هم داده مبادا فكر كنيد با مترجم يا ناشر ناشي طرف هستيد.ملاحظه بفرماييد: طنابي را كه هواداران فرانسيس مي بندند و در سال 1209 توسط فرانسيس آسيسي پديد آمد.
ملاحظه فرموديد ردا به طناب چه ربطي دارد بايد از اين قوم پرسيد.